این روزها مدام از تقوا میشنویم ...فلسفه ی روزه تقواست...امام علی ع در خطبه ی مهم خود وصیت فرموده اند:اوصیکم بتقوی الله...امام حسن ع دراخرین لحظات عمرودر وصیت خود به جناده میفرمایند :خود را برای سفر اماده کن و زاد و توشه مهیا ساز...وطبق ایات قران:فان خیر الزاد تقوی...بهترین توشه تقواست...تقوا یعنی نگهداری نفس از گناه و خطا و این نگهداری تبدیل به ملکه ای میشود که در مواقع ابتلا او از ما نگهداری میکند ...و این دو روی هم تاثیر به سزایی دارندو بدون تشکیل دور فلسفی به تقویت هم کمک مینمایند...گفتیم خدا روزه را واجب کرد شاید متقی شویم و در مباحث قبلی از برخی ارتباطات روزه و تقوا گفتیم...همینجا جادارد به نکته ی اشاره کنم که همانطور که میدانید یکی ازکوچکترین عضوهای بدن که بیشترین گناهان را انجام میدهد و سایر اعضا از او شاکی هستند زبان است...و جالب است که روزه داران تجربه کرده اند که هنگام روزه هرچقدر هم پرحرف و پر انرژی برای حرف زدن باشند ،زود خسته میشوند و حتی نصف روزهای معمولی هم حال حرف زدن ندارند...و این کمک بسیار زیادی در دوری از گناهان لسانی دارد و هرچقدر انسان کمتر صحبت کند و سکوت خود را بیشتر کند تفکرش بیشتر میگردد و درهای حکمت به روی او باز میشود...پس اگر فایده ی روزه تنها همین باشد برای سالک الی الله بس است و تمرینی عظیم برای ترک محرمات لسانی...گفتیم روزه ی عوام همان امساک از خوردن و اشامیدن و مبطلات روزه است و پله ای بالاتر امساک و اجتناب از محرمات الهی و گناهان.
مرحله ی بعدی تقوا که روزه دار باید توجه کند تقوای دل است...چه بسیار پیش امده که ما از انجام گناهی اجتناب میکنیم اما دلمان میخواست انجام دهیم...چه بسیار طاعات و عباداتی انجام میدهیم اما به سختی و با سنگینی و در دل میگوییم ای کاش اینها واجب نبود!!!وقتی روزه ایم و دچار شهوت شکم میشویم وغذای خوشمزه ای میبینیم و در دل میگوییم ای کاش روزه نبودیمو...ای وای که باید تا افطار صبر کنیم و یا وقتی شهوت حرف زدن به ما روی می اورد و دوست داریم در مورد دیگران باهم حرف بزنیم و به سختی برای اینکه روزه مان باطل نشود صبر میکنیم...گاهی شنیده ام میگویند الان روزه ام بعد افطار غیبتها را اغاز میکنیم!!!وقتی مجبوریم از شهوات نفس به خاطر روزه بگذریم گاهی در دل میگوییم ای کاش میشد...وقتی عصبانی شده و نمیتوانیم فریاد بزنیم بعدا مدام میگوییم حیف که نشد وگرنه اینجور و انجور جوابش را میدادم و کاری میکردم که پشیمان شود!!وقتی ارتباط با نامحرمی که دوستش داریم را به خاطر خدا ترک میکنیم و در دل مدام به خدا میگوییم "اخر چرا منع کردی؟؟داستان عشق فرق دارد!!از اول این غریزه را نمیگذاشتی تا اکنون منعمان کنی!!! "
اینها نمونه های بس کوچکیست از نداشتن تقوای دل.در مثالهای بالا فرد مرتکب گناه نشده و تقوای دست و زبان و شکم و ...رعایت کرده اما به سختی و با نارضایتی.تقوای دل یعنی در دل از انجام واجبات و ترک محرمات راضی باشیم و خشنود ،یعنی از ته دل به فرمان خدا باشیم .اگر و کاش و اما برای او نیاریم.بنده ی واقعی باشیم...وقتی زینب ع ان همه مصائب میبیند از ته دل میفرماید ما رایت الا جمیلا او از درون راضیست به رضای خدا...بندگی یعنی منی وجود نداشته باشد...دلم میخواست ،نباشد...من اینطور میخواهم ،نباشد...تسلیم محض و با رضایت قلبی و درونی!!
فرض کنید به فردی علاقمندید مدام دوست دارید به او خیر رسانی کنید و طبق میل او عمل کنید ..زوجهای جوان در بدو ازدواج مدام از طرف مقابل میپرسند دوست داری چه بپوشم ..چه صدایت کنم؟چه عطری بزنم؟مدام میخواهد طبق میل طرف مقابل برخورد کند و در دل نیز شاکی نیست...اصلا منیتی و خواسته ای جز خواست یار ندارد...یک دفعه میبینی این فرد که از فلان مطلب انزجار داشت با رضایت انجام میدهد و در دل نیز شکایتی ندارد...وقتی از او میرسی تو که اینطور نبودی و این را دوست نداشتی با تمام عشق میگوید نامزدم اینطور دوست دارد من هم علاقمند شدم...نه اینکه دروغ بگوید و نفاق داشته باشد ...نه هرگز ...از ته دل راضیست به خواسته ی حبیبش و از انجام ان عشق میکند...اصلا مدام از معشوق خود میخواهد خواسته های بزرگ بخواه و سختی انجام ان را با شیرینی به خاطر محبوبش ندید میگیرد...اصلا سختش نیست...از انجام ان لذت میبرد.هرچقدر عشق او حقیقی تر و بیشتر باشد با رضایت و نشاط بیشتری اوامر معشوق خود را انجام میدهد.
حال ما میدانیم انچه در دین ما واجب شده به نفع ماست و انچه نهی شده به ضرر ماست هرچند حکمت و فلسفه اش را ندانیم...پس چطور در انجام و ترک انها نشاط نداریم و به سختی بندگی مینماییم ؟این از نداشتن تقوای دل است...دل ما باید درست شود و ان بخواهد که خدا میخواهد..خدایا به حرمت این ماه تقوای دل به ما بده تا جاییکه از ته دل بگوییم الهی رضا بقضائک صبرا علی بلائک تسلیما لامرک